-
قصه عادت...
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 10:16
ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمی شنوند.. عجب تلخ است قصه عادت... ...
-
مردگان...
جمعه 6 دیماه سال 1387 11:35
مردگان نمی دانند که مرده اند... همانقدر که زندگان از زندگی بی خبرند...
-
آیه های زمینی...
سهشنبه 5 آذرماه سال 1387 20:40
آنگاه خورشید سرد شد دیگر کسی به عشق نیندیشد دیگر کسی به فتح نیندیشید و هیچ کس دیگر به هیچ چیز نیندیشید زنهای باردار نوزادهای بی سر زاییدند نان نیروی شگفت رسالت را مغلوب کرده بود پبغمبران گرسنه و مفلوک از وعده گاههای الهی گریختند و بر فراز سر دلقکان پست و چهره وقیح فواحش یک هاله مقدس نورانی مانند چتر مشتعلی می سوخت...
-
طنین خاموشی...
شنبه 4 آبانماه سال 1387 22:29
از طنین خاموشی ات به غم های تو می رسم ، از طنین خاموشی ات به زخم های تو می رسم ، از طنین خاموشی ات به زیبایی تو می رسم، دریا را می شنوم و زوزه آدمی را در گذر از زمان و شیون چشم هایی که مرا می نگرند... ...
-
روحم را کشتم...
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 14:41
درد داشت .. آنقدر ، که تمام شب را از شدت درد پیچیدم و پیچیدم و نم ی دانم چه بود..؟ که بالشم را خیس کرد .. میروم .. میروم .. یک روز .. بی خبر .. روحم درد میکند .. روحم درد میکند .. روحم را کشتم .. روحم درد میکند .. ...
-
لانه ماران...
شنبه 19 مردادماه سال 1387 13:58
واین جهان به لانه ی ماران مانندست مردمانی که همچنان که تو را می بوسند درذهن خود طناب دارتو را میاویزند... ...
-
کشتم/ زادم
شنبه 19 مردادماه سال 1387 11:09
انسانی را در خود کشتم..! انسانی را در خود زادم..! و در سکوت دردبار خود مرگ و زندگی را شناختم...!! اما میان این هر دو من لنگر پر رفت و آمد دردی بیش نبودم..!! درد مقطعی روحی که شقاوتهای نادانی اش از هم دریده است...!!! ...